ارتش سایه ها
Army of Shadows
فرانسه توسط ارتش آلمان نازی اشغال شدهاست، اوایل سال ۱۹۴۰ دولت مردمی ژنرال دوگل در تبعید به سر میبرد و رژیم خود فروخته مارشال پتن همچون سگی دست آموز از منابع رایش سوم، دفاع میکند. اقتصاد سقوطی هولناک را تجربه میکند و فقر و گرسنگی بیداد میکند. جنگ همچون هشت پایی غول آسا، پاهای بلند خود را به دور کره خاکی میپیماید و همه جا را درمینوردد، از اروپا تا خاور دور، از آفریقا تا آمریکا. آتش خانمان برانداز جنگ در اروپای غربی صنعتی و مدرن بیش از هرجایی زبانه میکشد، اینجا این هشتپای زشتروی بیش از هرجایی قربانی میگیرد، پیرو جوان، زن و مرد و خردسال و بزرگسال از هر مقام و مرتبهای را میتوان در میان طعمههای او یافت و فرانسهٔ مارشال پتن یکی ازمخوفترین شکارگاههای هیولای جنگ جهانی است. کنام گشتاپوو اس-اس، جولانگاه کفتاران و لاشخورانی که هرجا جنازهای برزمین باشد، آن محل خانهٔ آنهاست. انگلستان، تنها جزیره مقاومت و پایداری در آن سوی کانال مانش محصور است و در زیر بارانی از بمب و خمپاره در انتظار کمک از آنسوی اقیانوس نشسته و آمریکا در خاور دور، نبردی هولناک را در برابرارتش ژاپن رهبری میکند. افق امید هرلحظه کم رنگ تر و کوتاهتر میشود و نور زندگی جای خود را به تاریکی مرگ میدهد. جوانان نوخواسته ومردان خانواده بزرگ فرانسه یا در اردوگاههای کار اجباری به سر میبرند یا در میدان نبردی نابرابر جان خود را از دست دادهاند. در چنین فضای تاریک و خفقان آوری است که گروهی از مردان و زنان دست از جان شسته ارتش سری فرانسه را تشکیل میدهند، ارتش مقاومت فرانسه، ارتش سایهها. سایهها و شبحهای سرگردانی که خانواده، کار و حتی بهترین موقعیتهای سیاسی و اجتماعی خویش را رها کردهاند و با طرد دنیای مرده متحرک اطراف شور زندگی را از نو زنده کردهاند. آنها از لیست زندگان این دنیای مرده خارج شدهاند، هرشب اسمی متفاوت دارند، در قطاری متفاوت و در شهری متفاوت به سر میبرند. روزنامه، مواد منفجره و اسلحه حمل میکنند و در عین زنده بودن بر مرگ غلبه میکنند. هیچکس به اندازه آنان درفرانسه اشغال شده به مرگ نزدیک نیست اما آنان یگانه کسانی هستند که بر مرگ غلبه کردهاند، بر ترس از مردن فایق آمدهاند و جوزف کسل در فضایی که هنوز برای اروپای غربی کاملاً زنده و ملموس است و حتی از زخمهای آنها رنج میبرد، روایت گر این پیروزی بزرگ است. داستان حیرتانگیز پیروزی بشر ماتریالسیت و مصرف گرای اروپای غربی بر مرگ و هرآنچه که آن را به زنجیر کشیدهاست، ثروت - شهوت – ارزشهای پوچ و سطحی – بی ایمانی و لاابالیگری و… بشری که دوباره با ایمان میشود – شجاع میشود – عاشق میشود، بشری که دوباره انسان میشود! تمام قید و بندهای دست و پاگیر و من درآوردی فرو ریخته و ارزشهای اصیل و عمیق جایگزین آن شده؛ اختلاف طبقاتی – اختلاف جنسی و مرزهای کافر و مؤمن همه فرو ریخته و زن و مرد، اشرافی و کارگر و حتی کمونیست و کشیش در یک سنگر میجنگند. گاهی در کنار هم، گاهی بدون آنکه حتی از وجود دیگری خبر داشته باشند، هرکسی به سهم خود علم مبارزه را به دوش میکشند. فرانسه ظریف و فانتزی که به رمانتیسم عشق میورزید، ناگهان خشن و مبارز میشود و رئالیسم یا ایدهآلیسم در دنیای اندیشه اش فرمانروایی میکنند. چطور این چنین جمع اضدادی روی داد، روح ظریف و عاشق تجملات فرانسوی که در نبردی بی رحمانه – خشن و سراسر منطقی میرزمد !؟ جنگ با تمام بی رحمی و قساوت، واقعیت را به آنان تحمیل کردهاست. خدای تاریخ یک بار دیگر برای اصلاح سرشت بشری دست به کار شدهاست. بهایی سنگین برای رسیدن به اعتلای بیشتر – بلوغ و تکامل، یک زایمان دیگر برای تولد بشری نوین.